به نام خالق زیبایی ها امروووز.... خدایااا چه روزی بووود... خدایا شکررت بخاطر همه ی مهربونیای بی پایانت.... شکررت امروز یه اتفاق خیلی قشنگ افتاد تو خونه خیلی آروم داشتیم فیلم میدیدیم که پاشدم چایی بریزم!! یهو امیر پاشد و خیلی غیر منتظره سرشو گذاشت رو شونم چشاش سرخ شد اشک بی اختیار و بی صدا از گوشه چشاش سر خورد رو گونه هاش داشتم از نگرانی میمردم اما اشکاشو پاک کردم و باهاش اشک ریختم دلم ندای عشق میداد و این توی چشای پر از عشقش آشکارا دیده میشد !! خیره شدم تو چشاش جونمو میخواستم بدم تا اشکاش نیاد قلبم گریه میکنه اشکاش میاد؛ نفسم قطع میشه خنده نیست رو لباش هیچی نمیتونستم بگم امیرم گفت هیچی جز کنار من بودن و نمیخوااد نمیدونین چه حالی شدم از خوشحالی بغض گلوم و داشت میترکوند دلش واسم تنگ شده بود کنار هم بودیمو و حس دلتنگی وجودمونو گرفته بود شاید کمتر کسی این حس و تجربه کرده ولی مطمنم اونی که عشق و دوست داشتن وجودشو گرفته حس منو میفهمه... لحظه لحظه های من ،کنارت بودن آرزوی منه و خداا قولشو بهم داده... گریه نکن دیگه عشقم قربوون اون اشکای پاکت بشم و فدای اون دل دریاییت تو نابترینی تو یه فرشته از خدایی... من همه ی شادیهای زندگیمو به تو مدیونم و قدرتو میدونم دنیای من لحظه لحظه هامو فدای وجودت میکنم و چشامو فرش زیر پات عاشقونه میپرستمت مرد رویاهای من...
نظرات شما عزیزان:
+نوشته
شده در چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:, ;ساعت21:22;توسط hamide; |
|