شاید برای گفتن این حرفام کمی دیر شده و شاید نگفتن حرفام بعد یه اتفاق خوشایند واست غیر منتظره بوده اما این بارم مثل هر دفعه غرق مهربونیات بودم و داشتم با شبهای نبودنت میجنگیدم و بازم تو افکارم غرق میشدم و به پایان خوشایندی می رسیدم و با لبخند می خوابیدمیک هفته کنارت آروم زندگی کردن واسم مثل رویایی بود که آرزوش میکردم سرگذاشتن روی بازوان قدرتمندت و آروم و بی دغدغه خوابیدن و شبها بیدار شدن و دیدنت کنارم واسم نهایت بود کلمات از گفتن حسهای قشنگ و بی نظیر من عاجزند میخوام از اولش بگم از حس شوق اول سفر که وجودم پر از شادی و هیجان بود از مسیر که همیشه باهم درد و دل میکردیم و با جون و دل منتظر شنیدن حرفات بودم از وجودت تو این سفر گذاشتی سخاوتمندیت قابل ستایشه تنها همدم من تو همچنان در افکارم بست نشسته ای افکاری که مدام در حوالی تو پرسه میزنند لحظه لحظه های کنارت بودنت را جلوی چشمانم میبینم هرگز از خیالم نمیرود شب آخر که با حرفهای دلنشین و شیرینت خواب آروم و بی دغدغه و بهم هدیه دادی از نگرانی هایت برای من از اشتباهات من که هربار با صبوری از آن گذشتی و من و شرمنده کردی از خنده هات که با دیدنتشون انرژی میگرفتم از حس زیبایی که در وجودم ایجاد کردی color: ای هدیه خداوند... ای تجلی زندگی من... به حق این شبهای عزیز از خدایی که همیشه هوامونو داشته می خوام از خدایی که عاشقونه دوسمون داره میخوام تورو واسم حفظ کنه و سایت همیشه بالای سرم پایدار باشه... امیر قلبم ازت بی نهایت ممنونم و میدونم  که نمیتونم محبتاتو جبران کنم به امید همه ی شبهای پر از نوازش کنارت بودن ...میبوسمت کسی که عاشقونه دوست داره همسرت حمیده